راز ماندگاری عشق

گفت: راز ماند گاری عشق توی نرسید ن و ناکامیه. لیلی ومجنون , شیرین و فرهاد, ویس و رامین , وامق و عذ را و....... اینا رازهای ماندگاری عشقند......

گفتم: راز ماند گاری عشق توی رسید ن و کامیابیه. پدربزرگ تو, پدر من, پسرک تو, دخترک من و میلیاردها آدم سیاه و سفید و زرد وسرخ... اینا راز ماند گاری عشقند.

گفت: اما خودمونیما خودشونم دیر به فکر افتادن ها...

گفتم: چطور؟

گفت: واسه اینکه لیلی قیس و عشقش رو به خودش دیر باور کرد. قیس هم میتونست قبل از مجنون شدن بره خواستگاری لیلی . از کجا معلوم ؟ شاید پدر لیلی با این وصلت موافقت می کرد.

گفتم: اول اینکه لیلی توی جامعه سال 80هجری دختری کم سن وسال بود و توی اوج اختلاف نظرهای دیرین قبیله ای از خود ش اختیاری نداشت.از این گذشته قیس قبل و بعد مجنون شد نش صد دفعه رفت خواستگاری لیلی ولی اختلاف های قبیله ای........

گفت: ولی در مجموع قیس این جوون احساساتی عاشق پیشه واقعی توی عشق ثابت قدم تر از لیلی بود...

گفتم: خواهش می کنم راجع به عاشق جماعت شتابزده قضاوت نکن یادت نره که تو اون سالها  (مثل این روزها) کسی لیلی جماعت رو به بازی نمی گرفت. با این حال لیلی به رغم ازدواج تحمیلیش با ابن سلام وقتی از ستمی که به مجنون رفته بود دلشکسته شد و دق کرد پاک و پاکدامن از دنیا رفت . پس دو عاشق روحانی که با پاکی و بدون هوی وهوس به سوی خالق خودشون رفتن هر دو توی عشق ثابت قدم بودن.

به نظر شما راز ماند گاری عشق تو چه چیزیه؟

یه نکته دیگه هم لازمه بگم : شرمنده که اسم شاعر شعر نفرین رو ننوشتم این شعر از شعرهای رحیم معینی کرمانشاهی بود.

نفرین

نفرین ابد بر تو که آن ساقی چشمت
دردی کش خمخانه تزویر و ریا بود
پرورده مریم هم اگر چشم تو میدید
عیسی د گر میشد و غافل ز خدا بود

 نفرین ابد بر تو که از پیکر عمرم 
نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی
نفرین ابد بر تو که این شمع سحر را
در رهگذ ر باد رها کردی و رفتی

نفرین به ستایشگرت از روز ازل باد
که اینگونه تورا غره به زیبایی خود کرد
پوشیده زخاک آینهء حسن تو گرد د
که اینگونه تو را مست ز شیدایی خود کرد

این بود وفاداری و این بود محبت؟
ای کاش نخستین سخنت رنگ هوس داشت
ای کاش که آن محفل دل ساده فریبت
بر سر در خود مهر و نشانی ز قفس داشت

دیوانه برو ورنه چنان سخت ببوسم
لبهای تو می ریخته را کز سخن افتی
دیوانه برو ورنه چنان سخت خروشم
تا گریه کنان آئی و درپای من افتی

 دیوانه برو تا نزدم چنگ به گیسوت
صورتگر تو زحمت بسیار کشیده
تا نقش تو را با همه نیرنگ به صد رنگ
چون صورت بی روح به دیوار کشیده

تنها بگذارم که در این سینه دل من
یک چند لب از شکوه بیهوده ببندد
بگذار که این شاعر د لخسته هم از رنج
  یک لحظه بیاساید و یک بار بخند د

ساکت بنشین تا بگشایم گره از روی
در چهره من خستگی از دور هویداست
آسوده گذارم که در این موج سرکشم
گیسوی به هم ریخته بر دوش تو پیداست

من عاشق احساس پر از آتش خویشم
خاکستر سردی چو تو با من ننشیند
باید تو زمن دور شوی تا که جهان
این آتش پنهان شده را باز ببیند
                       

سرمایه عشق را در کدام بازار خرج کنیم؟

انسان موجود اجتماعیه بزرگترین درد آدمی هم تنهاییه . رابطه با دیگران چه همجنس و چه غیر همجنس کلید رهایی از این رنجه . دریا از ساحل زیبا تره.موجهای بلند ش هم شگفت انگیزه. برای وارد شدن به این دریا وسیله لازم داریم , قایقی , بلمی, شناوری خلاصه یه چیزی مثل اون. نوع وسیله بسته به میزان وسعت ورود به دریا فرق میکنه. همین دریای خیال انگیز , بدون قایق , آد م رو به کام خودش می کشه. مثل رابطه ها.

رابطه به خودی خودش عیبی نداره ولی از رابطه با غیر همجنس دنبال چی هستیم؟  پرسیدیم : گفتگوی تلفنی چه اشکالی داره؟ اما اون ور سیم کیه که باما حرف میزنه؟ اون به دنبال چیه؟ آیا اونم میخواد عقایدش رو بگه؟آیا فقط عقایدش رو میگه؟ یا اینکه چه چیزی باعث شده که ما به مبادله عقایدمون بپردازیم؟

چرا بیان این عقاید و افکار با دوستای همجنسمون دل انگیز و د لچسب نیست؟ چرا با همکلاسی های خودمون به رفع مشکلات درسی نمیپردازیم؟ خودمون بهتر میدونیم که توی سنین جوانی , میل غریبی به غیر همجنس در درون آدمی بوجود میآد. میلی که شاید ماهیتش واسه خودمون هم روشن نباشه.میل و انگیزه یی که به مرز فقط وفادار نمی مونه. این میل سرچشمه عشق و محبتی عمیقه که دونفر رو به هم پیوند می ده و بنیان شکل گیری یه خونواده رو بوجود میآره. محبت رو باید در جای خودش خرج کر د. وقتی که دلبستگی های توفانی و میل های غریب و عشق های سرکش لحظه های تند باد زندگی جوونهاست.

وقتی بلوغ احساسی و فکری بعد از بلوغ جسمی توی زندگی ما جوونه زد اون موقع میفهمیم که با هر گفته یی و یا نگاهی آشفته نشیم. اگه زمانی برسه که بتونیم از چهره ها و نگاه ها رها بشیم میتونیم چنین رابطه ماندگاری رو به شکل خانواده یی پاک و زیبا تجربه کنیم.

بعد از چنین رشدی که رابطه ها, ما رو توی باتلاق خودنگه میداره, رابطه سالم رابطه یی هستش که ما رو در خیال همد یگه اسیر نمی کنه . این رابطه ها نیستند که اشکال دارن بلکه آدما هستن که از رابطه ها به چیزی بیشتر از ارتباط فکر میکنن.

در مورد حد اعتدال دوستی میشه گفت که مشکل دوستی نیست بلکه مشکل از بعضی از دوستهاست. آد مهای بزرگتر توی جامعه, اداره, کوچه و خیابون و خانواده ها , از زن و مرد با هم در ارتباطند , همکاری میکنن , درد دل میکنن ولی کمتر مساله یی بوجود می آد و سوال یا محدود یتی مطرح میشه. توی دوران بچگی پدر و مادر مثل هر بزرگسالی از تن دادن به حرکت شتابان ما میترسند و احساس خطر میکنن . متاسفانه این شتاب و اون محدودیت هستن که کار رو بغرنج تر میکنن.

رابطه دختر و پسر توی جوونی معمولا به علایق و دلبستگی منجر میشه که با اهداف زندگی بزرگسالانه ما تعارض داره . مثلا اینکه دلبسته کسی باشیم اما بخوایم که با شخص دیگری از دواج کنیم یا مثلا این دلبستگی در مورد بیش از یه نفر باشه.

آیا پرسیدیم که دوستی در حد اعتدال چه اشکالی داره؟ حد اعتدال این دوستی ها کجاست و چطوری وقتی دوستی و علاقه یی عمیق میشه میتوان اونو در حد معینی حفظ کرد؟ جوونها اون طور که فکر میکنن به کسی علاقه مند نمیشن و اون طور که علاقه مند میشن فکرش رو هم نمیکنن. تحلیل عشق خودش موضوع شور انگیزیه. آد مها و از جمله اونها جوونها عاشق کسی نمیشن بلکه همه ما عاشق خودمون هستیم. عاشق اون چیزهایی که فکر میکنیم زیباس. علاقه مندنیازهای خودمون هستیم نیازهایی که میخوایم به بی نیازی بدل بشن. پس میشه گفت که مرز آزادی در عشق رو عقل تعیین میکنه. آیا واقعا جوونها میخوان آزاد باشند؟ آیا تحمل آزادی رو دارند؟ آیا آزادی اون طور که تصور میشه آدمی رو رها میکنه؟ یا شاید آزادی خودش موجب محدودیت بیشتر میشه؟ آیا اگه همه آزاد باشیم میتونیم باهم زندگی کنیم؟ شاید مشکل جوونها کمبود یا زیاد بودن آزادی باشه. دخترها و پسرهای ما هنوز یاد نگرفتند که اگر آزاد بودن مثلا در مقابل یه غیر همجنس چه رفتاری باید داشته باشند. بطوری که وقتی به هم میرسند یا میگریزند یا با شوخی و سبک سری وقت میگذرونند.اگه جوونها آزاد باشند چه چیزی دارند که به هم بگن؟ مثلا بعضی ها می خوان خوش باشند شادی کنند خوب بعد از اون چی؟ اگه هر کس آزاد باشه که هر کار دلش می خواد انجام بده اون وقت ما حتی نمیتونیم خوش باشیم و شادی کنیم چون دیگران هم توی به هم ریختن شادی ما آزاد ند.

هستی با عشق آغاز شد میگن هدف آفرینش این بود که خدا دوست داشت شناخته بشه. ما محصول عشق بزرگترها هستیم و عشق محصول دلهایی هست که به خاطرش می تپند. عشق در مرحله یی اشتیاق به رسید نه. عشق به داشتن . این اولین مرحله است و خود شیفتگی , آغاز عشقه.

عشق به جنس دیگه آغاز شکفتن گونه جدیدی از عشقه. اما باز هم عشق به خویشتنه که نیازبه دیگری داره. به هر حال هر چی باشه عشق به دیگریه.عشق به غیر همجنس تابع یه نیاز و ضرورت بی ریاست. روزی میرسه که عشقی نو , از همین جوانه ها رشد میکنه. عشقی که از خود فراتر میره ,  مثل مادر به فرزند و مثل آدم به همنوع و مثل انسان به چهره یی زوال ناپذیر و جاودانه میمونه.

عشق رو باید پاس داشت و ارزون نفروخت.