نگاه

 

چشمهای انسان به اندازه زبونش گویاس بافرق این امتیاز که حرف زدن با نگاه نیازی به فرهنگ لغت نداره وهمه جای دنیا فهمیده میشه. تاحالا شده چشمهایی با شما حرف بزنه؟ نگاه عاشقانه, نگاه کاوشگر , نگاه از سر غرور , نگاه عاقل اندر سفیه , نگاه خط دهنده , نگاه

همراهی , نگاه مسخ شده , نگاه نافذ , چشمای عمیق , چشمای خمار , نگاه غم زده ... ما با همه این نگاهها آشناییم و بدون شک نگاههای دیگه ای هم هستن . نگاهها از عشق تا روابط تجاری , همشون اهمیت دارن . نگاهها اصلی ترین و مهمترین کانالهای برون فکنی عواطف ما هستن و درست به همین دلیله که میگن چشمها هیچ وقت دروغ نمیگن بچه ها توی اولین ساعتهای زندگیشون شی ء متحرک رو با چشماشون دنبال میکنن .

سطح نگاه توی فرهنگهای مختلف فرق میکنه گرچه کارکرد اصلی نگاهها مثل همن . اهالی امریکای لاتین و جنوب اروپا در مقایسه با بریتانیایی ها و سفید پوستای امریکایی بیشتر نیگا میکنن بعضی از ملل شرق از اینکه به چشماشون زیاد نگاه کنی احساس ناراحتی میکنن و حتی چشماشونو میبندن . در حالی که اگه به یه بومی استرالیایی اینطوری نیگا کنی تعجب میکنه و حتی ممکنه به وحشت بیفته . عربها از نگاه توی روابط فردیشون استفاده میکنن . اونها طبق عرف در حالی که از فاصله نزدیک به چشمای همدیگه خیره شدن با هم حرف میزنن و اگه موقع صحبت کردن کسی به چشماشون نیگا نکنه ناراحت میشن و اون شخص رو فریبکار , ترسو و پنهان کار میدونن چشم تو چشم صحبت کردن تا اندازه ایی واسه عربها مهم و ضروریه که اگه عینکی تیره روی چشمتون باشه و یا اینکه بخواین شونه به شونه اون راه برید و حرفهاشو گوش کنین موقعیت خطرناکی رو واسه خودتون و اون تدارک دیدین .

                                                                                           
نگاه متقابل درواقع همون درصد زمانیه که طی اون دونفر به صورت هم نگاه میکنن . افراد توی مدتی که با هم گفت گو میکنن به طور متوسط یک سوم تا دو سوم  مدت زمان مکالمه شون به همدیگه نگاه میکنن . اما اگه دو نفر رو دیدین که بیشتر از دو سوم مدت مکالمه شون همدیگه رو نگاه کردن بدونین یا عاشق و بی قرار همن یا خصومتی شدید بینشونه که دوحالت بیشتر وجود نداره و هر لحظه ممکنه به هم حمله کنن. دید زدن یا همون نگاه دزدانه مخصوص کسانیه که میخوان نگاه کنن اما دیده نشن . نظر بازی هم جلوه یی از چهره اس همراه با ارتباط چشمی که پیام دلبستگی و علاقه مندی رو میرسونه هرچند که این نگاه مختصر باشه .
اگه میخواین با هوش به نظر بیاین بهتره از نگاه اجمالی 6 ثانیه ایی استفاده کنین. چشم آیینه روحه . پدر مادر ها اغلب به بچه هاشون میگن:(( وقتی دارم با تو حرف میزنم به من نگاه کن )) یا اینکه شنیدین که دوستا و آشناها میگن: (( اون حتی نتونست توی چشمای من نگاه کنه )) . ولی وقتی کسی با شما صحبت میکنه باید به طور متعادل بهش نگاه کرد چون اگه کم نگاه کنین فکر میکنه حواستون جمع حرفهاش نیست و اگه زیاد نگاه کنین رفتاری آمرانه و تحکیم آمیز رو اختیار کردین .

                                                              
بعضی وقتها آدمها زیاد همدیگه رو نگاه میکنن : وقتی دو نفر همدیگه رو دوست داشته باشن که میشه این مورد رو در زوجهای جوون دید و نگاهشون عمدی هستش . توی جمع آدم بیشتر به کسی نگاه میکنه که بیشتر میخنده و با سر و دستش حرف میزنه . یا اینکه موقع متعجب شدن و هیجان زدگی
, شادی , تحقیر توام با تمسخر . میزان نگاه آدمهای برون گرا , سلطه جو , جسور و ماهر بالاست . گداهایی هم که زیاد نگاه میکنن بیشتر گیرشون میاد.

بعضی وقتها هم آدمها کم نگاه میکنن : کسانی که از هم متنفرن . احساسات منفی  که در آدم به وجود میاد مثل یاس , دلخوری , غضب و اضطراب باعث کم نگاه کردن میشه . موقع دستپاچگی . مردها نسبت به زنها کمتر نگاه میکنن . و اینکه خانومها از کسی که خوششون بیاد اونو زیاد نگاه میکنن . در حالی که مردها افرادی رو ترجیح میدن که کمتر نگاهشون کنه . آدمهای محتاط , تدافعی , ناپخته , بی تفاوت وحساس کم نگاه میکنن . وقتی هم آدمها درباره مشکل صحبت میکنن کمتر به شنونده نگاه میکنن.

شما بیشتر چطور نگاه میکنین؟ راستی قضیه این چیه که میگن طرف با یه نگاه عاشق میشه ؟ به نظر شما ممکنه ؟ راستی آدم وقتی عکس طرف رو نگاه میکنه خیلی راحت و بدون خجالت میتونه به چشمای طرف نگاه کنه ها . اینو واسه آدمهای خجالتی گفتم .

هفته بعد توی آپدیت یه خبر خیلی خیلی مهم دارم براتون که واستون حکم یه مژده خوب رو داره . منتظر باشین . هفته دیگه همین موقع یه سر بزنین. 

                                                                             

از پدر مادرم متنفرم!


سلام به همه دوستای گلم. اول از همه بگم واقعا متاسفم که چنین مرد بزرگی مثل آقای ویگن سلطان جاز رو اونم با این وضع از دست دادیم من که خیلی متاثر شدم.مخصوصا وقتی مصاحبه با ویگن عزیز رو قبل از عمل دیدم . درحالی که اصلا صداش بالا نمیومد گریه میکرد و با التماس میگفت من دلم میخواد دوباره واسه مردمم بخونم واقعا بسی جای تاسف داره. روحش شاد. بعدشم... آهان بگم که به خاطر مشغولیاتی که دارم نمیتونم زود زود آپدیت کنم واسه همینم هفته ایی یه بار شنبه ها آپدیت میکنم. از همه اونایی که تند تند به من حقیر سر میزنن واقعا ممنونم و منو شرمنده خودشون ومرامشون میکنن. اینبار میخوام واستون حرف دل بعضی از دوستهام و حرف خیلی از جوونهای امروز رو بنویسم.ولی امیدوارم حرف دل شما دوست عزیز نباشه.

از پدر مادرم متنفرم!

واقعا خسته شدم. خیلی وقته که حرفهامو درون خودم پنهان میکنم اما امروز به مرز انفجار رسیده ام. تا کی باید ساکت بمونم؟ یکنواختی زندگی این روزها تو سرم میکوبه و من حتی از فکر کردن به مرگ هم خسته شدم. یه زمونی جوون شادو سر حالی بودم اما امروز چی؟ افسردگی اونقدر منو توی چنگال خودش محصور کرده که باز کردن چشمام هم کار بیهوده ایی به نظر میرسه چه برسه به کارهای دیگه.

طرف صحبتم با شما پدر مادرهاست . پدر مادرهایی که با ما نیستید و حرفهامونو نمیشنوین. من از دست پدر مادر خودم به مرز جنون رسیده ام.

مادر من فقط از من ایراد میگیره نشد یه بار واسم ارزش قائل بشه. هر وقت میخوام باهاش حرف بزنم میگه: مگه بابات گوش نداره؟ برو با اون حرف بزن!

پدرم هم مثل اون با بی حوصلگی منو دوباره به اون پاس میده.

اونها خیلی خوب از پس مخارج خونه بر میآن اما در تامین نیازهای روحی...به هیچوجه. مادیات زندگی اونقدر غرقشون کرده که هیچ توجهی به احوال روحی و روانی من ندارن.

نمیدونم چه گناهی منو به این روز کشونده. بی توجهی پدر و مادرم کلافه ام کرده. من فقط میخوام برای حرفهام گوش شنوایی پیدا کنم اما افسوس که همه پدر مادرها ظالمند(!) من از پدر و مادرم متنفرم هرچند که روزی به جای این تنفر عشق و علاقه ریشه داشت. اما امروز جز نفرت هیچ واژه دیگه ایی واسه توصیف حس خودم ندارم. من محکوم به داشتن همچین حسی هستم و این همه ناشی از ارزشی هستش که هیچ وقت در پیشگاه پدرومادرم نداشتم.

 

 

من از طرف خودم میخوام از این پدر مادرها بپرسم چرا آخه چرا بچه دار شدن؟ و این تفاوت نسلها چرا روز به روز شکافش بزرگتر وعمیق تر میشه کار این جوونها به کجا میکشه ؟آیا ممکنه اونا در آینده بتونن با بچه هاشون غیر از اینی که باهاشون رفتار شده رفتار کنن؟
توجه:
دوستای خوب اگه ابتدای متن رو خوب مطالعه کرده باشین من نگفتم این مشکل مربوط میشه به من . گفتم به بعضی دوستام و جوونهای این دوره . من بیشتر از همه شما ها پدر مادرم رو دوست دارم و میدونم توی این دنیا هیچ چیز به اندازه پدر و مادر عزیز نیست و برای آدم میمونه . من خاک زیر پای همه پدر مادر ها هستم . ولی به هر حال اینم جز مشکلات بعضی از جوونهاست. ممنون از راهنمایی هاتون.

جدال با زندگی در ایستگاه مردگان

هوا گرفته بود. انگار دل آسمون هم مثل دل من گرفته بود. رفته بودم یه سری به اونایی که از دستشون دادم بزنم . عده یی زن ومرد اینجا و اونجا وایساده بودند. صدای شیون و زاری چند تا زن به گوشم رسید. اون ورترپسرکی سرشو رو دیوار گذاشته بودو باتمام وجود مینالیدوگریه می کرد.

اینجا غسالخونه است. اولین ایستگاه به خاکسپاری اموات!به سرم زد برم تو. وارد سالن که میشم بوی سردکافورمشامم رو آزار میده. صدای چک چک آب توجهم روجلب کرد. بعدهم سکوی غسالخونه و وان کوچیکی که چند دولابچه در کنارش بودومیتی روی سکو که شست و شوی اون توسط غسال به اتمام رسیده و در انتظار پوشیدن لباس سفید آخرت بود.

غسالها زنهای جوونی بودند که پوتین های بلندی به پاودستکشهای پلاستیکی به دست داشتندوفرز و چابک مشغول آماده کردن کفن میت بودند. هرکدوم از تیکه پارچه های سفید کفن اسم خاصی داره - چادر- مقنعه - پیراهن - لنگ - پاپیچ و..... روی تیکه اصلی کفن آیاتی از قرآن مجید به چشم میخورد. آخرین مرحله کار بستن پایین پا و بالای سرمیت بود.

برگه ترخیص جنازه روی کفن سنجاق میشه و میت روتحویل میدن. غسالها بعد از اتمام کار نفس راحتی کشیدند.حس کنجکاویم گل کرد و دلم خواست با هاشون حرف بزنم. یکی از اونها از شوهرش جدا شده بود چون شوهرش معتاد بوده.هم اجاره خونه داشت هم خرج بچه هاش دفعه اولی که به غسالخونه اومده بود از دیدن پارچه سفید هم وحشت داشته چه برسه به مرده. میگفت اون اوایل جنازه یه مادر و دختر رو آوردن که تصادف کرده بودند وقتی خواسته بچه رو برداره سرش از تنش جدا شده.(اگه شما بودین چه حالی میشدین؟)

باید جسدهای تصادفی رو که تیکه تیکه شدن کنار هم بذارن و بچینن.یکی از اونا از درد کمرو درد پاهاش شکایت میکرد. این درد وقتی به سراغش اومده بود که مجبوربود جنازه های سنگین رو بالا و پایین کنه.وقتی اولین بار اومده بود سرپرستشون گفته بود : اگه میخوای اینجا کار کنی باید دلت قوی باشه و روحیه ات شاد! اولش واسش سخت بوده ولی بعدها دیده که مرده شویی بهتر از گرسنه موندن و سر بی شام گذاشتن اوناست. همه ما روزی میمیریم . مرده هم مثل زنده است و ترسی نداره!

میخواستم بدونم شما دوست داشتین همچین شغلی داشته باشین؟ چرا از شنیدنش چندشتون میشه و از اون غسال خوشتون نمیاد؟ تاحالا به نبودش فکر کردین که اگه نبودن چی میشد؟ ایا اونها هم مثل ما آدم نیستند؟ مگه اونها قلب ندارن؟ مگه اونها احساس ندارن؟ببینین جبر روزگار باعث میشه آدم به کجاها برسه؟